۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

حسنین هیکل، از سفرها و دیدارهایش در تهران می‌گوید ۷ ساعت با شاه ایران

 آنچه در پی می‌آید شرح دیدارهای محمد حسنین هیکل، روزنامه‌نگار مشهور مصری با محمدرضا شاه پهلوی است. این بخش که «تاریخ ایرانی» برای اولین بار منتشر می‌کند، برگرفته از کتاب «دیداری دوباره با تاریخ» است که در آن هیکل شرح دیدارهای خود با هفت تن از مطرح‌ترین شخصیت‌های قرن بیستم را آورده است و یکی از آن‌ها محمدرضا شاه پهلوی است. هیکل یک بار در سال ۱۳۳۰ شمسی، در بحبوحهٔ جنبش ملی شدن صنعت نفت، و بار دیگر در سال ۱۳۵۴، به دعوت شخص شاه به تهران سفر کرده و با او و تنی چند از مقامات حکومت ایران دیدار کرد. دیدار دوم او در قالب مصاحبه‌ای در روزنامه‌های رسمی وقت ایران منتشر شده که هیکل در لابه‌لای نقل مستقیم آن مصاحبه برخی جزئیات این دیدار را به یاد می‌آورد.

***

وقتی شاه نگاه معناداری به من انداخت و گفت: «تا الان نیروهایی برای خانواده‌اش [حسین فاطمی] در اصفهان کمک می‌فرستند»، به خود اجازه دادم بگویم (این صحبتم در آن زمان منتشر نشد): «می‌دانم که مصر (عبدالناصر) به خانواده‌های چهره‌های سر‌شناس جنبش‌های آزادی‌خواه ملی کمک می‌کند و آن را وظیفۀ خود می‌داند.» شاه فورا پاسخ داد: «این دخالت در امور داخلی ما نیست؟»، گفتم: «اگر فاطمی هنوز زنده بود یا آشکار و پنهان فعالیت‌هایش علیه شما را ادامه می‌داد حق با شما بود. اما او با چاقو در دفترش کشته شد و از خود زنی بیوه و چند فرزند گذاشت. مصر این حق را داشت که مسوولیت آن‌ها را بپذیرد و این دخالت در امور شما محسوب نمی‌شود.» او راضی نشد و خواهیم دید که باز به جمال عبدالناصر بازگشت.

از متن منتشرشده: «به شاه گفتم اجازه دارم بپرسم شما چه می‌خواهید؟ سه پدیده در ایران نظر من و بسیاری دیگر در جهان عرب را به خود جلب کرده است. نخست آن که ایران به شدت در حال مسلح شدن است. امسال ۴ میلیارد دلار سلاح خریده است. در این روند تسلیحاتی، تمرکز بر نیروی هوایی و دریایی در خلیج [فارس] است. این سلاح قرار است در برابر چه کسی به کار گرفته شود. دشمنی که ایران خود را برای آن آماده می‌کند کیست؟ به نظرم، امکان ندارد این سلاح علیه اتحاد جماهیر شوروی باشد چون تعادل نیرو‌ها، هرچقدر هم که سلاح بخرید، به شما اجازۀ درگیری با شوروی را نمی‌دهد. اگر این طور باشد پس این سلاح برای چیست؟

دوم آن که نیروهای نظامی شما در کنار سلطان قابوس در عمان با انقلابیون در ظفار می‌جنگند. من نمی‌خواهم دربارۀ انقلاب ظفار و سلطان قابوس نظری بدهم اما آیا این دخالت نظامی در موضوع داخلی یک کشور عربی نیست؟

انقلاب کردی ملا مصطفی بارزانی را چگونه توضیح می‌دهید؟ ایران حمایت خود را از انقلاب بارزانی قطع می‌کند و ناگهان بارزانی از میدان معرکه عقب می‌نشیند و انقلاب کرد‌ها تمام می‌شود. آیا این به کسانی از جمله خود من اجازه نمی‌دهد که بگویند ایران موتور محرک جنبش کرد‌ها دست‌کم در مرحلۀ اخیر بوده و شما پس از توافق اخیرتان با صدام حسین، که با وساطت بومدین در الجزایر انجام شد، از حمایت جنبش کرد‌ها دست برداشتید؟ البته از شما ممنونیم که حمایتتان را متوقف کردید اما آیا این به آن معنا نیست که شما محرک و پشتیبان آن بوده‌اید؟

اجازه دهید اضافه کنم من از کسانی‌ هستم که معتقدند تعارض‌های ایرانی ـ عربی عللی واقعی دارد و در تاریخ سیاسی و تمدنی ما موضوعی ریشه‌دار است. اما در عین حال، از کسانی‌ام که همواره تأکید کرده‌اند و خواسته‌اند که اجازه ندهیم تعارض میان ما به تعارض خصمانه تبدیل شود. باید این تعارض‌ها را غیرخصمانه نگه داریم و با فهم مشترک و همکاری و فعالیت روزمره آن‌ها را حل کنیم و از میان ببریم. اما گفتم که برخی پدیده‌ها نظرمان را جلب می‌کند: نیروی نظامی و متمرکز کردن آن بر خلیج [فارس] برای ما سوال‌برانگیز است؛ دخالت شما در ظفار نگران‌کننده است؛ نقشی نظیر آنچه در جنبش کردی داشته‌اید ترس از تکرار آن را در ما برمی‌انگیزد.»

شاه با بردباری به حرف‌هایم گوش می‌داد. تقریبا بی‌هیچ حرکتی، جز یک بار دستش را به سمت صورتش برد تا عینکش را روی بینی‌اش ثابت کند. وقتی اولین سوالم را با صراحت صد درصد مطرح کردم، رشتۀ سخن را به دست گرفت.

گفت: «هر آنچه را پرسیدی جواب خواهم داد اما قبل از آن می‌خواهم چیزی را بپرسم. شاید برای تو فرعی باشد اما برای من مهم است. در صحبت‌هایت دو بار به خلیج اشاره کردی اما هر دو بار بی‌هیچ اسمی، گفتی «خلیج» و ادامه ندادی. این خلیجی که می‌گویی اسم ندارد؟ بگذار بپرسم در مدرسه یاد گرفتی که این خلیج چه اسمی دارد؟»

با خنده گفتم: «منظورتان را فهمیدم. درست است. در مدرسه، در سال‌های خیلی دور آن را با اسمش یاد می‌گرفتیم: خلیج فارس.» گفت: «نه در سال‌های خیلی دور، تا همین اواخر آن را خلیج فارس می‌نامیدید. من خودم یک بار در رادیو شنیدم که عبدالناصر در سخنرانی‌ای گفت که جنبش‌های قومی عربی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس را در بر گرفته است؛ و چند بار نام خلیج فارس را آورد. من خودم شنیدم. چه شد که چند سال پیش تصمیم گرفتید تاریخ و طبیعت را تغییر دهید و اسم آن را فراموش کردید و اسمش را گذاشتید خلیج عربی؟ چرا؟ واقعا می‌پرسم، چرا؟»

شاه در این ایرادش بسیار جدی بود. گفتم: «شاید علتش این بوده که دیدیم خلیج فارس منسوب به پارس است و شما خودتان اسم قدیمی پارس را به ایران تغییر داده‌اید. با این کار، آن اسم خلیج را از آن گرفتید چون کشوری که این اسم از آن گرفته شده بود اسمش را تغییر داد. دیدیم که خلیج تنها مانده... شاید یتیم شده و برای همین اسم تغییرناپذیرمان را به آن دادیم و اسمش شد خلیج عربی.»

شاه سرش را تکان داد و گفت: «نه... جدی می‌گویم. می‌خواهم بدانم چرا طبیعت و جغرافیا را عوض کردید؟ از وقتی دنیا آن را شناخته اسمش خلیج فارس بوده، چطور ممکن است ناگهان اسمش را خلیج عربی کنید؟»

گفتم: «توضیحی دارم که نمی‌دانم می‌پذیرید یا نه. ما دیدیم که هفت کشور عربی به این خلیج راه دارند: عراق، کویت، عربستان سعودی، بحرین، امارات، عمان و [قطر]؛ و از غیرعرب‌ها فقط و فقط ایران به آن راه دارد. نسبت اعراب از آن، هفت به یک بود. این توضیح را می‌پذیرید؟»

شاه گفت: «مگر نشانه‌ها و علامت‌های تاریخی و جغرافیایی به این ترتیب عوض می‌شود؟ مثلا پاکستان حق دارد فردا خواستار تغییر نام اقیانوس هند شود یا بخواهد نام پاکستان هم در کنار هند بیاید؟ نکته‌ای که می‌خواهم روی آن انگشت بگذارم نه فقط موضوع تاریخ، که موضوع مشکل روانی است. شما، یا درست‌تر بگویم، بعضی از شما ناگهان تصمیم می‌گیرید که نام ما را از روی یک مکان جغرافیایی که در طول تاریخ شناخته شده بود بردارید. حق نداریم بپرسیم؟ حق نداریم تعجب کنیم؟»

اگر بخواهم کمی بر این بخش از متن مصاحبه، که در آن زمان منتشر شده، درنگ کنم باید بگویم که با کسی مواجهیم که بسیار درگیر ظاهر است و حتی از اسم یک خلیج به نام دیگر نگران است. شنیده بودم که این اثر تربیت پدرش و تسلط شخصیت قوی او بر شخصیت پسرش است. پدر، پسرش را چندان نمی‌پسندید و او را ضعیف و بی‌اراده می‌دانست و در عوض شخصیت خواهر دوقلویش اشرف را می‌پسندید و می‌گفت طبیعت در شکم همسرش اشتباه کرده و بایست اشرف پسر درمی‌آمده و محمدرضا دختر. وقتی محمدرضا نوجوان بود، پدرش او را به مدرسۀ شبانه‌روزی فرانسوی در سوئیس فرستاد و پس از آن یک مربی فرانسوی تربیت او را عهده‌دار شد و به این ترتیب در میان فرهنگ‌های گوناگون‌‌ رها شد و در طول زندگی پدرش فقط اموری به او سپرده می‌شد که هیچ اهمیتی نداشت. عجیب‌تر از همه آنکه وقتی نیروهای متفقین تصمیم گرفتند رضا پهلوی را به خارج از ایران تبعید کنند و محمدرضا را بر تخت طاووس بنشانند، شاه پیر درخواست کرد که دیدار خداحافظی با پسرش داشته باشد. صحبتی که در این دیدار میان پدر و پسر رد و بدل شد جز این نبود که: «به سرعت پسری به دنیا بیاور تا استمرار سلطنت پهلوی در ایران تضمین شود» و بعد از هم جدا شدند.

علاوه بر اینکه به ظواهر بسیار اهمیت می‌داد، بی‌مسوولیتی علایقی در او پدید آورده بود که دیگران آن را دریافته بودند و تلاش می‌کردند از آن سوءاستفاده کنند. القاب پر طمطراق برایش به کار می‌بردند و در عوض هم برای دادن امتیازات بسیار گشاده‌دست بود. برنامۀ سفرهای خارجی‌اش بسیار دقیق تنظیم می‌شد و همیشه برنامه‌ای برای بازی و خوش‌گذرانی در آن بود.

وقتی در سال ۱۹۵۴ [۱۳۳۳ش] به آمریکا رفت، اریک جانسون، رئیس وقت اتاق صنعت سینما در ایالات متحده، به افتخار او جشنی در دو تالار جدا از هم در لس‌آنجلس برگزار کرد. در یک تالار، که شاه تنها به آن دعوت شده بود، زیبا‌ترین ستارگان هالیوود بودند و در دیگری، ملکه ثریا با همۀ ستارگان مرد سینمای آمریکا.

بعد‌تر این برنامه‌ها با گرمی بیشتر برگزار می‌شد و برخی وزارت‌های خارجه برنامه‌هایی می‌ریختند که شاه یک یا دو شب را به عشق‌بازی بگذراند. بعد‌تر که سفر رفتن کمی دشوار شد، شاه یکی از جزایر خلیج [فارس] را به مرکز جهانگردی تبدیل کرد تا کسانی را که خود انتخاب کرده بود در آنجا ملاقات کند. پس از انقلاب، مطبوعات جهان عکس‌هایی از ده‌ها دختر زیبارو منتشر کردند که همه‌شان ادعا می‌کردند که به کیش دعوت شده بودند و از خاطرات «گرمشان» با شاه و با چند ده هزار دلار سخن می‌گفتند.

از متن منتشر شده: شاه کمی سکوت کرد و به نظرم آمد می‌خواهد تأثیر کلامش را بسنجد. سپس، ناگهان تصمیم گرفت سخنش را ادامه دهد.

گفت: «به سوال‌هایت برگردیم. سوالت سه بخش داشت: این حجم سلاح در ایران برای چیست؟ نقش ما در کمک به سلطان قابوس؟ داستان جنبش کردستان عراق؟ با موضوع تسلیحات ایران شروع می‌کنم. بگذار صریح حرف بزنم. بله. ما سلاح می‌خریم، امسال ۴ میلیارد دلار و شاید سال‌های آینده بیشتر و این روند تا سال‌های بسیار ادامه خواهد داشت. می‌پرسی چرا؟ جوابم این است که چون می‌خواهیم در منطقه‌ای که در آن هستیم قوی باشیم.

بگذار بپرسم: باید ضعیف بمانیم تا دیگران از ما نترسند و مایۀ نگرانی نباشیم؟ هیچ کشوری نمی‌تواند سیاست دفاعی‌اش را بر این اساس بنا کند. به خصوص کشوری که در منطقه‌ای از جهان نقش مهم و ثروت فراوانی دارد که ممکن است طمع بسیاری را برانگیزد. چنین کشوری باید قدرتمند باشد.

پرسیدی این قدرت علیه کیست؟ درست گفتی، آنچه دربارۀ اتحاد جماهیر شوروی گفتی درست بود. ممکن نیست تعادل قدرت میان ما و آن‌ها برابر شود. اما آیا ممکن است کسی تصور کند که ما می‌خواهیم نیروی نظامی‌ای درست کنیم و با آن اعراب را تهدید کنیم؟

همه می‌بایست از موضع من در قبال بحرین تقدیر می‌کردند. ما بحرین را ایرانی می‌دانستیم. تاریخ هم همین را می‌گوید. اما منطق من این بود که نمی‌خواهم با ادعای تاریخی سرزمینی را بگیرم که فقط با زور اسلحه می‌توانم آن را نگه دارم.

برخی می‌گویند من به امارت‌های خلیج فارس چشم دارم. چرا باید چنین باشد؟ اگر سود و زیان چنین کاری را محاسبه کنی ــ صرف نظر از همۀ موازین اخلاقی ــ چیزی در خلیج فارس پیدا نمی‌کنم که مرا به خطر کردن در آن وسوسه کند. مثلا بخواهم به امارات متحده حمله کنم تا درآمدهای نفتی آن را بگیرم؟ فقط برای دو میلیارد دلار در سال؟ بعد با آنچه کنم؟ این به چه کار ایران می‌آید؟ چه نیازی به آن داریم؟ برای چنین چیزی خودم را درگیر دشمنی مسلحانه با جهان عرب کنم؟ واقعا این مرا راضی می‌کند؟ نه. شک نکن که نه.

بگذار سیاست نظامی‌ام را برایت خلاصه کنم: ما در این منطقه زندگی می‌کنیم و این منطقه امروزه مهم‌ترین منطقۀ جهان است. یک جایی خوانده‌ام که آن را مرکز ثقل همۀ رویارویی‌های جهانی خوانده‌ای. با تو موافقم.

در این منطقه من ثروتی دارم که می‌خواهم آن را حفظ کنم و نقشی دارم که می‌خواهم اجرا کنم و سیاستی که می‌خواهم عملی کنم و هیچ ثروت و نقش و سیاستی بی‌ضمانت نیروی نظامی معنا ندارد. قدرت نظامی‌ای که می‌سازم در برابر هر تهدیدی خواهد بود که در برابرم قرار گیرد. تهدیدی که ضعیف‌تر از قدرتم باشد هرگز شکل نمی‌گیرد؛ تهدیدی را که در حد قدرتم باشد جواب خواهم داد؛ دربارۀ تهدیدی که قوی‌تر از قدرتم باشد هم نظریه‌ای دارم. من می‌گویم که نیروی مسلح مثل چفت در است. دیگران را دست‌کم تا چند وقت پشت در نگه می‌دارد. معطلشان می‌کند و به ما فرصت می‌دهد. به دوستانمان و هر کس که بخواهد کمکمان کند فرصت می‌دهد. این سیاست من است.»

با خواندن این بخش از صحبت‌های شاه می‌بینیم که او تصوراتی بسیار فرا‌تر از مرزهای کشورش داشته است. او خود را کسی می‌دیده که در سرتاسر منطقه نقش دارد و برای همین است که قدرت نظامی‌ای برای خود می‌سازد که حتی ارتشش توانایی هضم آن را ندارد. ارتش ایران نمی‌توانست در یک ربع قرن حجمی بالغ بر هشتاد تا صد میلیارد دلار را در خود هضم کند.

گفت: «بله، ما سلاح می‌خریم» و چند بار آن را تکرار کرد. «این روند تا سال‌های بسیار ادامه خواهد داشت.» گویی می‌خواهد به مخاطبش بگوید که سلاح برایش موضوعی حیاتی است بی‌آنکه مهم باشد که این سلاح به چه کار می‌آید. اندوختن سلاح برای او به خودی خود مایۀ اطمینان خاطر در برابر خطرهایی بود که در اعماق وجودش احساس می‌کرد اما بر زبان نمی‌آورد.

او می‌خواست دیگران نیرو و قدرت او را احساس کنند. بدانند که وقتی عصبانی شود چه نیرویی دارد و اگر هم دوست است چه قدرتی دارد. وقتی از بحرین صحبت می‌کرد این در او کاملا آشکار بود. او بحرین را ایرانی می‌دانسته اما نخواست به زور آن را بگیرد با این همه جهان عرب موضع او را قدر نشناخته‌اند.

او نمی‌خواهد با اعراب بجنگد و به خلیج [فارس] چشم ندوخته چون در آن چیزی نیست که به جنگ بیرزد. از فحوای سخنش می‌شود فهمید خطری که خود را برای آن آماده می‌کند شوروی است. وقتی هم که به او یادآور شوند که تعادل بین او و شوروی اساسا بی‌معناست چون هرگونه دست‌درازی شوروی به ایران معادل جنگ جهانی است، پاسخش آن است که می‌خواهد چفت در را ببندد.

اینجا که رسید گفتم: «اما ۶۰ میلیارد دلار بابت چفت در زیاد نیست؟ تازه، کشورهای منطقه از جانب شوروی در معرض هیچ تهدیدی نیستند» و جواب داد: «به ارتش سلطنتی(!) دستور داده‌ام خودش را برای همۀ جبهه‌ها آماده کند.»

از متن منتشرشده: پادشاه ادامه داد: «لابد می‌پرسی امنیت ایران یعنی چه؟ جواب می‌دهم. من می‌خواهم روابط خوبی با جهان عرب داشته باشم چون در مرزهای غربی‌ام هستند. تحولی که در سیاست مصر پیش آمد مرا به این هدف بسیار نزدیک کرد. ما مشکلاتمان را با عراقی‌ها حل کردیم. مشکلاتی که از زمان عبدالکریم قاسم در ۱۹۵۸[۱۳۳۷ش] شروع شد و تا همین امسال ادامه داشت. ترکیه در شمال غربی ماست و مشکلی با آن نداریم و شریک ما در پیمان سنتو است. در خلیج فارس هم به دنبال یک امنیت مشترکم. در شرق هم سیاست خاصی داریم. من آشکارا مخالف دوپارگی جدید در پاکستان هستم و در برابر آن خواهم ایستاد.

در اقیانوس هند خلأ قدرت هست و من مدعی نیستم که می‌توانم به تنهایی این خلأ را پر کنم، اما فکر می‌کنم بسیار ضروری است که کشورهای منطقه در این اقیانوس حضور دریایی داشته باشند. به خصوص در ورودی‌های خلیج فارس، که این راه دستیابی‌شان به قلب ایران است.

لابد الان می‌خواهی دربارۀ قدرت هسته‌ای بپرسی. جوابم این است که من نمی‌خواهم ایران به بمب هسته‌ای برسد به دو علت بسیار روشن: نخست اینکه هزینه‌های آن بسیار گزاف است. دوم آنکه ابزارهای لازم، از جمله موشک برای حمل آن در جنگ را ندارم. اما باید به وضوح بگویم اگر قرار باشد کسی در منطقه بمب هسته‌ای داشته باشد ایران هم باید بمب هسته‌ای خودش را داشته باشد.

در حال حاضر، روی سلاح هوایی متمرکز شده‌ام و می‌خواهم کاری کنم که هرگونه نفوذ هوایی به ایران ناممکن باشد. باید بتوانم هر هواپیمای دشمن یا جنگی را در فاصلۀ ۲۰۰ یا ۳۰۰ کیلومتری خاک ایران سرنگون کنم. خلاصه، می‌خواهم در منطقه‌ای که در آن هستم و ثروت و مصالح و امنیت من وابسته به آن است قوی باشم. به نظرت این اشتباه است؟»

اگر کمی بر این بخش چهارم سخنان شاه درنگ کنیم می‌بینیم که توهم قدرت در او به بالا‌ترین حد رسیده است. «او» اجازه نمی‌دهد پاکستان چند پاره بشود و از یکپارچگی آن از داخل و خارج پشتیبانی می‌کند. اقیانوس هند خلأ دارد و نیروی نظامی او باید آن را نه فقط در دریا که در آسمان هم پر کند.

دستیابی به بمب هسته‌ای هم چندان از نظرش دور نیست. او می‌داند چنین کاری چه هزینه‌هایی دارد اما اگر قرار باشد هر کسی در منطقه به بمب هسته‌ای دست پیدا کند ایران هم باید بمب هسته‌ای خودش را داشته باشد. در آن جلسه، اذعان کرد که برنامۀ تولید انرژی هسته‌ای در هفت سال، ۳۰ میلیارد دلار برای او هزینه دارد.

به نقل از متن منتشرشده: پادشاه ادامه داد: می‌دانی؟ عراق بیشتر از ایران تانک داشت. الان با هم از این نظر برابریم. حق ندارم همیشه خودم را از قدرتم خاطرجمع نگه دارم؟ می‌خواهم یک سوال از تو بکنم: خلیج فارس را چطور می‌بینی؟
 نظرم را مفصلا توضیح دادم و در آن زمان در ضمن این مصاحبه منتشر شد.
منبع تاریخ ایرانی . ترجمه  احسان موسوی خلخالی . تاریخ ایرانی
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

آقای محمد مصطفائی، کلاغ با سپید کردن بال و پرش کبوتر نمی شود!



بعضی ها چنان فرصت طلب تشریف دارند، که با رخ دادن هر اتفاق جدیدی، بنیان فکری خویش را تغییر می دهند؛ و همچون باد به هر طرفی که جاذبه زمین آن را به طرف خود بکشاند، به همان سوی متمایل گشته و خودشان را به آن متصل می نمایند. در جامعه ما اصطلاحا به اینگونه از افراد < ابن الوقت = پسر زمان > می گویند. یعنی کسی که هر لحظه به سمت خاصی گرایش یافته، و تا رویداد غیرمنتظره بعدی از کنار آن تکان نخواهند خورد!

برای انسانهای شرافتمند، هرگز چنین خلق و طینتی پسندیده نیست و چنین نخواهند نمود. اما آنانی که نان را به نرخ روز میل می فرمایند؛ همینکه ببینند نفع شان در سوئی دیگر است، بلافاصله از جانب حق و حقیقت جدا می شوند، و خودشان را به آن جائی که منافع شخصی ایشان را برآورده کند می رسانند!

آقای محمد مصطفائی وکیل پایه یک دادگستری، که تا یکی دو سال پیش به خاطر موکل زندانی ایشان، بانو سکینه محمدی اسکندری، که از سوی دادگاه جمهوری اسلامی به سنگسار شدن محکوم گردیده بود؛ به شهرتی دست یافت؛ و در اثر فعالیت هائی که برای نجات دادن خانم اسکندری می نمود، همانند موکل خویش نامش تا مدتها بر سر زبانها جاری و در بیشتر نشریات خبری مطرح می شد؛ خودش هم مدتی مهمان زندان های رژیم بیدادگر اسلامی بود؛ تا آنکه در یک فرصت مناسب از کشور گریخت و در یک سرزمین امن در اروپا اقامت یافت. اکنون دم از بی وفائی می زند و با آنکه مرد قانون است، در حال ناحق جلوه دادن یک حقیقت آشکار است!

شنیده می شود که نامبرده، اخیرا به اعلامی نادرست دست زده، و متأسفانه پای را از میدان صداقت فراتر نهاده، و به دروغ مطلبی را که مانند روز بر همگان آشکار و مسجّل گشته را تکذیب نموده است. گویا ایشان در رابطه با پیشنهاد شاهزاده رضا پهلوی مبنی به انجام شدن مرحله محاکمه رهبر حکومت جمهوری اسلامی، به عنوان جنایت علیه بشریت به دادگاه بین المللی لاهه را امری انجام نیافته تلقی نموده است!

ظاهرا ایشان با اینکه خودش در مسائل مربوط به قوانین بین المللی احاطه دارد؛ فراموش کرده که یک محکمه هر قدر هم که بی در و پیکر باشد؛ هیچ شکایتی را بدون داشتن سند معتبر به انجام نمی رساند؛ چه رسد به یک دادگاه مشهور بین المللی مانند دادگاه لاهه در کشور هلند، که از پایان جنگ دوم جهانی تأسیس گشته و به چنین دعاوی حقوقی رسیدگی می کند؛ هرگز بدون داشتن یک مدرک معتبر از مسأله و شکایت مورد رسیدگی دادگاه، به آن نمی پردازد. هرچند که آن پیشنهاد، از سوی شخصیتی مانند شهریار ایرانزمین شاهزاده رضا پهلوی به این دادگاه ارائه شده باشد!

هنوز عکس و فیلم و گزارش مراسم حضور شاهزاده در شهر لاهه در کشور هلند، با تفصیلات کامل نزد ایرانیان میهن پرست مقیم این سرزمین موجود است. تردیدی وجود ندارد، که شخص شاهزاده خودشان هم به اندازه کافی در این ارتباط سند و مدرک دارند؛ و صد در صد از ارائه شکوائیه خویش در رابطه با محاکمه شدن سید علی خامنه ای به عنوان جنایت در ایران و کشتار فرزندان بی گناه میهن ما به دادگاه لاهه، رسید و سند معتبر را دارند.

آقای مصطفائی، وکیل پایه یک دادگستری جمهوری اسلامی، اگر با منصوب شدن حسن روحانی رئیس جمهوری منتصب خامنه ای، راهی برای مراجعت به کشور و ابقاء خود در پست وکالت را به دست آورده اید؛ خیر پیش، بروید و با استفاده از رابطه هائی که سراغ دارید، بدون نیاز به ضابطه، که اصولا در این رژیم استبدادی معنائی از اعراب ندارد؛ شما هم یک بار دیگر شانس خودتان را امتحان بفرمائید!

اما هرگز از یاد نبرید، کلاغ هر اندازه که تلاش نماید تا همه بال و پر سیاه خودش را، با هر رنگ و ماده ای سپید بگرداند؛ باز هم نخواهد توانست کبوتری سفید بشوید و پیام صلح و عدالت را به دیگران برساند!
تابستان 2572 آریائی هلند
محترم مومنی روحی
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

بلائی که روشنفکر نماها بر سر دموکراسی آورده و می آورند!


از اواسط قرن نوزدهم میلادی، که فلاسفه اروپائی مبحث " دموکراسی= حکومت مردم بر مردم" را با عمق بیشتری مورد توجه خویش قرار دادند؛ این موضوع در میان اکثریت کسانی که در رابطه با مسائل سیاسی در جهان، به پژوهش می پرداختند و در این ارتباط مطالبی را منتشر می نمودند؛ یکی از مباحث پر گفتگوی روز گردید. پس از بروز دو جنگهای اول و دوم جهانی، از آنجائی که بزرگترین دلائل به وجود آمدن این دو رویداد ویرانگر، خودکامگی و قدرت پرستی های حاکمان کشورهای برپا کننده این جنگها بود؛ پرداختن به امر " دموکراسی" جای بیشتری در میان روشنفکران جوامع مختلف بشری در دنیا یافت.

حکومت کمونیستی شوروی سوسیالیستی روسیه تزاری، که یکی از سرسخت ترین حکومت های گیتی، در رابطه با مقابله با آزادی های فردی و اجتماعی مردم بود؛ بر همین اساس یکی از نقش های مهم اهداف ضد آزادی و آزادیخواهی این حزب و رؤسای آن، مبارزه با هر نوع سیستم فکری دموکراسی خواه، نه فقط در سرزمین روسیه، بلکه در سراسر جهان آن روز بود!

از اینرو، تبلیغات کمونیستی در دنیا فراگیرتر شد؛ و افراد منسوب به این حزب، در میان مردمان سایر کشورهای دنیا، به فعالیت های عقیدتی خودشان، در باب دیدگاه کمونیستی پرداختند. متأسفانه به سبب همسایگی این کشور با سرزمین ما، یکی از نزدیک ترین پایگاههای فعالیت های تبلیغاتی آنان میهن عزیز ما بود. نوک تیز پیکان مبلغان حزب کمونیست، در هر کجا که به دنبال طعمه بود، به سوی روشنفکران آن جامعه قرار می گرفت؛ و ایشان را ابزار رشد و ترقی مرام حزبی خویش می ساخت. در اذهان عمومی مردم آن زمان، قشر دانشجویان کشور نیز همواره در میان لایه های روشنفکری اجتماع جای داشت؛ و مردم به آنان، نه فقط به چشم انسانی تحصیل کرده، بلکه به چشم افرادی روشن اندیش نیز می نگریستند!

تردیدی وجود ندارد که همیشه چنین نبوده و نیست؛ و در قاموس مسائل مربوط به فلسفه و منطق، لزومی وجود ندارد که یک فرد دانشجو یا استاد دانشگاه، حتما روشنفکر و داننده همه مسائل مربوط اجتماع خویش باشند. آنها ممکن است که در رشته خودشان سرآمد بوده و از بهترینها به حساب بیایند؛ اما قرار دادن همه آنها در متن پر محتوای روشنفکری، آنهم در قالب گسترده ای همچون اجتماع، و با مفهوم پرمعنای یک انسان دموکرات، کاری عقلائی به نظر نمی رسد!

در کشور ما هم که در طول تاریخ کهن خودش، همواره تحت سیطره حکومت های استبدادی بود؛ معمولا طبقه روشنفکر جامعه را، گروه کم حجم استادان و نویسندگان و برخی از سیاستمداران تشکیل می دادند؛ تقریبا به جز این گروه، بقیه افراد اجتماع آنروز در ایران، زیاد با اینگونه مباحث میانه خوب و سنخیتی نداشتند. همینکه می توانستند رزق و روزی آن روز اهالی خانه را به دست بیاورند؛ برایشان کفایت می نمود؛ کاری هم به تغییرات اندیشه های مردم جامعه شان، به ویژه روشنفکران مملکت نداشتند!

تا اینکه پس از جنگ دوم خانمانسوز جهانی، با آنکه شاهنشاه دورنگری مانند رضاشاه کبیر، اعلام بیطرفی ایران در آن جنگ را نموده بود؛ باز هم کشور ما از ترکشهای کشنده آن در امان نماند؛ و مصیبت های فراوانی را تجربه نمود. اما در کنارش آرام آرام نشریاتی کوچک، که گاهی انتشار یافته و به دست بعضی از مردم می رسیدند؛ تبدیل به اطلاعیه های مربوط به وقایع جنگ گردیدند. تا مردم عادی جامعه نیز در جریان برخی از اتفاقات نسبتا مهم قرار بگیرند.

البته این امر مورد علاقه همگان نبود، و اصولا طیف مطالعه کننده چنین اعلامیه هائی، گروههای خاصی در میان مردم جامعه بودند. ولی یکی دو دهه بعد از سپری شدن جنگ دوم جهانی، که هنوز تاولهای آزار دهنده آن بر جای جای جنبه های مختلف زندگی ملت ما، به ویژه بر اقتصاد کشورمان هنوز التیام نیافته بود؛ رسوخ فعالیت های روشنفکرانه جامعه را در بر گرفت؛ و در بعضی از مراکز استانهای کشور، نشریات دائمی که روزنامه نامیده می شدند انتشار یافتند.

از آن پس تلاش عده ای از مردم، جهت جای دادن خودشان در میان گروه روشنفکر یا بهتر است بگوئیم روشنفکرنما افزایش بیشتری یافت. یکی از موضوعات همیشه مورد بحث در میان اعضای این گروهها در بیشتر مواقع، پرداختن به امر دموکراسی در کشور بود. مبحثی که هیچگاه تمام نشده و نمی شود؛ بلکه پیوسته بیش از پیش اشاعه نیز می یابد!

گرایشات فعالان سیاسی در جهان، بدون حضور عقاید دموکراسی خواهانه در میان آنها معنائی نداشت، و هنوز هم بر این پایه است؛ چرا که داشتن آزادی های دور از لجام گسیختگی های حساب شده، همواره نزد جهانیان منزلت خاص خودش را داشته؛ و تلاش روشنفکران جوامع گوناگون نیز، بر گسترده نمودن آن بوده است. اما تعدادی از همین صنف روشنفکر، ناآگاهانه بلائی بر سر دموکراسی آورده و همچنان نیز می آورند؛ که قشر جاهل اجتماع با آن چنین نکرده و نمی کنند!

هر وقت کارشان در مسیر رشد اجتماعی ایشان به بن بست کشیده، فورا اتوبوس دموکراسی را که در آن سوار بوده اند، تبدیل به هواپیمای جت کرده اند؛ تا بلکه به کمک آن، خویشتن را در جهان، به اوج شهرت برسانند. اما اگر در میانه راه موردی پیش آمده که چند دانه بذر ناامیدی در دل ایشان کاشته شده باشد؛ به مجردی که هواپیما از سرعت خود کاسته و برای گرفتن سوخت در فرودگاه اولین کشور بین راه فرود آمده است؛ آقا و خانم روشنفکر (نما)، با سرعت از آن پیاده شده، در همانجا برای خودش پایگاه فعالیت درست می کند؛ و چون نمی توانسته از هواپیمای دموکراسی به نفع خودش سود ببرد؛ به کسانی که دور خویش جمع نموده توصیه می کند که برای سفر کردن در این مسیر، هیچ وسیله نقلیه ای دلنوازتر از کالسکه و درشکه نیست!

به بیانی دیگر، خانم و آقای روشنفکر (نمای ) امروزی، چون می خواهد از این پل برای رساندن خودش به پایگاه شهرت، و به دست آوردن ثروت بهره بگیرد؛ مانند بیشتر سودجویان در هر جامعه ای، دارای طبیعتی ملوّن می گردد. گاهی این را می پسندد زمانی دیگر آن را، لحظه ای طرفدار آن می شود؛ دقایقی نمی گذرد که تغییر رأی داده و این را به جای آن بر می گزیند!

در حقیقت دموکراسی برای او فقط یک ماشین متحرک است؛ هر وقت خواست در آن سوار می گردد، و هر گاه هم که نخواست از آن پیاده می شود. اگر به نفعش باشد از مزیت های آن می گوید، و اگر عکس آن بود با تمام وجودش تلاش می کند که از معایب آن سخن بگوید. تلوّن مزاج سیاسی ایشان، موجب می گردد، که او حرکت خودش در متن جامعه را کند نماید؛ ضمن آنکه اطرافیانش را هم به دردسر عدم ثبات و نداشتن قوه تصمیم گیری مبتلا می سازد. از آنجائی که تعداد چنین افرادی در دنیا و نیز در میهن ما کم نیستند؛ به خاطر شیوع تغییرات لحظه ای افکار آنها، طبیعت آرام زندگی مردم عادی اجتماع هم دچار واکنش های لحظه ای می شوند!
امروز دم از دموکراسی می زند، فردا می گوید دموکرات بودن حکومت یک سرزمین، روی مردم آنرا زیاد می کند. این هفته همه وقتش را در جلسات محافل خصوصی می گذراند؛ هفته آینده در میتینگ های خیابانی، برای دست یافتن مردم به آزادی و دموکراسی داد سخن می دهد. امسال یک " سکولار " به تمام معناست؛ چند ماه بعد، همینکه نمی تواند خودش را در میان گروهی که جهت تحقق این امر یک تشکل بزرگ سیاسی را تشکیل داده اند بشود؛ با سرعت لباس اندیشه های دموکراسی خواهانه اش را عوض کرده، و در اولین فرصت با گرد آوردن عده ای در پیرامون خویش، در مقابل دسته نخست قد علم کرده و می ایستد؛ تا با آنها به رقابت سیاسی بپردازد!

در حقیقت کار ایشان، قبل از رساندن سود به مردم، با دگراندیشی های مخرب او، جلوی حرکت جویبار کوچکی ، که همان مردم به آن دل بسته اند را می گیرد. به خوبی می داند که خودش هم به جائی نخواهد رسید؛ چون او بیش از بقیه خویشتن را می شناسد؛ اما همینکه چند رسانه و برنامه سازان بی سواد آنها، هندوانه ای زیر بغل ایشان بگذارند، و گاهی وی را به عنوان کارشناس! به برنامه شان دعوت بکنند؛ برای جناب ایشان کافی است و کاملا به لحاظ شخصیتی غرورهمواره ناکام ایشان ارضاء می گردد. با آنکه خودش می داند تخصص اصلی وی لرزاندن پایه های همان دموکراسی است که او برایش سینه چاک می نموده؛ اما چون تکلیفش با خودش روشن نشده است، هیچوقت تشخیص نمی دهد که چرا نمی تواند به سوی یک هدف خاص پرواز نماید؟!
تابستان 2572 آریائی هلند
محترم مومنی روحی .
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed