گفتگویی بهمن زاهدی و دکتر حمید تفضّلی با آقای دکتر حسین یزدی
بهمن زاهدی: آقای دکتر یزدی کتابی به چاپ رسیده است به نام «جاسوسی در حزب. برادران یزدی و حزب توده ایران». لطفا در مورد انگیزه نوشتن این کتاب، محتوای آن و همچنین در باره نویسنده کتاب و مکان چاپ کتاب توضیحی بدهید.
دکتر حسین یزدی: نویسنده کتاب آقای قاسم نورمحمدی هستند. ایشان چند سال پیش کتابی تحت عنوان «حزب توده در مهاجرت» نوشته و سالها تحقیقاتی علمی در باره روابط حزب توده با حزب حاکم آلمان شرقی سابق اس،ای،دی (1) انجام داده بودند. ایشان از مدارکی استفاده کردهاند که سازمان امنیت آلمان شرقی (2) در باره سران حزب توده در آلمان شرقی جمعآوری کرده بود. من در مورد مدارکی صحبت میکنم که بعد از فروپاشی آلمان شرقی در دسترس عموم قرار گرفته است. در آنجا از نام من زیاد استفاده شده، و همچنین در مورد اینکه چگونه دستگیر شدم، دوران اسارات در زندان باوتسن (Bautzen) (3) و محاکمه من در آلمان شرقی چگونه بوده است. کلا بخش وسیعی از این مدارک که سازمان امنیت آلمان شرقی جمعآوری کرده بود، به نام من متصل میشده است.
نویسنده کتاب بعد از چاپ کتاب حزب توده در مهاجرت، با من مصاحبهای کرد که بیشتر خلاصه زندگی من میباشد. در چهار سالگی به آلمان آمدم و در یازده سالگی به ایران بازگشتم. آلمانی زبان بودم و زبان فارسی را در سن یازده سالگی تازه آموختم. خلاصه زندگی من را ایشان در این کتاب گنجانیده است، بخصوص دورهای از زندگی من با حزب توده. این کتاب نتیجه سوال و جوابی با نویسنده کتاب میباشد که بر اساس مدارکی که ایشان بدست آورده بودند تنظیم شده است.
این کتاب در ایران چاپ شده است. آن کتاب حزب توده در مهاجرت هم در ایران به چاپ رسیده است. در تمامی تاریخچه حزب توده که خود اعضای حزب نوشتهاند، چندین صفحه به من اختصاص داده شده است، به این دلیل که من نقطۀ عطفی در تاریخچه حزب توده ایران بودهام.
بعد از اینکه مشخص شد که سازمان امنیت ایران در دوره شاهنشاه آریامهر به اطلاعاتی دسترسی دارد که نشان میدهد سران حزب توده از طریق آلمان شرقی چه عملیاتی را در ایران دنبال میکنند، حیرت سران حزب توده برانگیخته شده بود و من در این کتاب ریزهکاریهایش را بیان کردهام.
بهمن زاهدی: در واقع این کتاب سرگذشت زندگی شما با حزب توده میباشد و تمامی زندگی شما نیست. چگونه با حزب توده آشنا شدید؟
دکتر حسین یزدی: من بعنوان فرزند دکتر یزدی که از موسسان حزب توده بود، شوربختانه با این حزب آشنا شدم. بعلت اینکه مادرم آلمانی بود، هر دو زبان فارسی و آلمانی را میتوانستم صحبت کنم. زمانیکه سران حزب توده از مسکو به آلمان شرقی فرستاده شدند، من بعنوان مترجم آنها توانستم در مکالمات سران حزب توده با سران آلمان شرقی حضور داشته باشم. تمامی مکالمات را به تهران گزارش میکردم. حتا در گفتگوی رادمنش با دیکتاتور آن زمان آلمان شرقی حضور داشتم.
بهمن زاهدی: آیا میتوانید از انگیزه خود در این رابطه و اثراتی که اندیشه حزب توده بر شما گذاشته بود کمی توضیخ دهید. آیا با اندیشه حزب توده موافق بودید؟
دکتر حسین یزدی: من بعنوان یک پسر تودهای به آلمان شرقی آمدم؛ با تصورات واحی که من از یک بهشت سوسیالیسی داشتم. با توجه به تسلطی که به دو زبان داشتم، سریع متوجه این شدم که سوسیالیسمی که از آن تبلیغ میکنند مسخرهترین نوع حکومت برای گمراه کردن جوانان یک کشور میتواند باشد. مدت زیادی طول نکشید که اندیشه سوسیالیسم را کنار گذاشتم و اگر هم برحسب اتفاق با سازمان امنیت وطنم تماس حاصل نمیشد، خودم با آنان تماس میگرفتم. در همان تماس اولیه با سازمان امنیت کشور، خواستار این شدم که به ایران برگردم. امّا به من گفتند که اگر به ایران برگردم، آینده مطلوبی نخواهم داشت، چون فرزند دکتر یزدی هستیم و در آلمان شرقی هم تحصیل کردهام، به جایی نخواهم رسید. درخواستشان این بود که یکی دو سالی برای وطنم کار کنم. من هم دوست داشتم برای وطنم کار کنم؛ برعکس سران حزب توده برای مسکو فعال بودند.
بهمن زاهدی: شنیده میشود که در آن زمان حزب توده کمیتهای را تشکیل میدهد تا آن عامل نفوذی یا خبر چین در حزب را پیدا کنند. این ماموریت را به شما داده بودند؟
دکتر حسین یزدی: از دید امروزی کمی هم خندهدار است! یک مجلۀ ماهانهای به نام «اخبار ایران» در تهران چاپ میشد و من هم در آنجا در باره زندگی سران حزب توده در آلمان شرقی مقاله مینوشتم. سران حزب توده وحشتزده شده بودند، چون این مقالات به همراه عکس و مشخصات شخصی آنان بود. رادمنش بدنبال این بود که منبع اطلاعاتی در درون حزب را پیدا کند و ایشان این ماموریت را به من دادند که شخص خائن به حزب را مورد شناسایی قرار بدهم و بالاخره آن شخص را هم پیدا کردم: خودم بودم.
بهمن زاهدی: شما متقدید که نام ایران برآزنده حزب توده ایران نیست چون قبلهگاه آنان مسکو بود. آیا میتوانید کمی در این باره توضیح دهید؟
دکتر حسین یزدی: آنان خدمت به وطن را در دستوراتی که از مسکو میگرفتند میدیدند و طبیعی است که من خدمت به ایران را در دستوراتی که بیگانگان میدادند نمیدیدم.
بهمن زاهدی: شما رژیم گذشته را چگونه میپندارید؟ آیا رژیمی بوده ملیگرا یا دیکتاتور؟
دکتر حسین یزدی: رژیم گذشته، رژیمی بود وطنپرست. ما اگر بخواهیم زمان آریامهری را با کشورهای غربی مقایسه کنیم درست نیست. دویست سال طول کشیده تا اروپا توانست به دمکراسی برسد؛ ما نمیتوانیم از آریامهریها توقع داشته باشیم که ظرف بیست سال ایران را از عهد قاجار به تمدن آنروزی اروپا برسانند. یک مثال میزنم تا کمی مسئله روشن شود: شما میتوانید بر سر چهارراهی چراغ راهنمایی نسب کنید. این کار را شما میتوانید سریع انجام دهید. ولی تا مردم فرق چراغ قرمز و سبز را درک نکنند، چه فایدهای دارد. باید اول برای مردم روشن شود که این چراغ راهنما برای چه در آن مکان گذاشته شده است. برای رسیدن به دمکراسی هم اول باید این دمکراسی در مردم نهادینه شود. این پروسه اجتماعی بر اساس علاقه و یا عدم علاقۀ لایههای اجتماعی به رسیدن به دمکراسی، زمان میخواهد. ما نمیتوانستیم بعد از زمان قاجار ظرف بیست سال به دمکراسی برسیم.
بهترین کاری که خاندان پهلوی توانستند انجام دهند، نجات ایران از دست روسیه تزاری و بعدها روسیه کمونیست بود. چون روسیه همیشه میخواست از طریق ایران به خلیج فارس دسترسی داشته باشد. آرزوی روسیه همیشه این بود که ایران را ایرانستان تبدیل کنند و یا جمهوری دموکراتیک ایران را برقرار کنند و ایران مستمرعه روسیه شود. به همین دلیل مبارزه با حزب توده برای استقلال کشورمان لازم بود.
بهمن زاهدی: شما میفرماید پروسه رسیدن به دمکراسی زمان نیاز دارد. در این صد سال گذشته با وجود انقلاب مشروطه و تحولاتی که در کشورمان بوجود آمد است، پروسه دمکراسی خواهی توانسته است پیشرفتی بکند. شما آینده را چگونه میبینید؟
دکتر حسین یزدی: در طول روند دمکراسی، میتواند به این روند ضربه هم بخورد ولی روند دمکراسی اگثرا رو به جلو دارد. در روند دمکراسی در آلمان وایمار(4) بود در بافتار همان دمکراسی هیتلر، یعنی همان دیکتاتور وحشتناکی که آلمان و جهان را تهدید به نابودی میکرد، به قدرت رسید. در اینجا میبنیم که پروسه دموکراسیخواهی، امکان دارد یک عقبگرد هم داشته باشد. اما بعد از هیتلر میبنبیم که این پروسه آلمان را به جایی رسانده است که یکی ار دمکراسیهای نمونه جهان شده است. هر کشوری سیر تکاملی خود را طی میکند. امروز ما با جمهوریاسلامی به همان عقب گرد دوران هیتلر آلمان رسیدهایم ولی آینده کشور در جمهوریاسلامی خلاصه نمیشود و بعد از تجربه جمهوریاسلامی به یک دمکراسی نمونه و ایرانی خواهیم رسید.
بهمن زاهدی: شما نفرتی از حرب توده در دل دارید. آیا این نفرت فقط به حزب توده و سیاست آن حزب وارد است یا به کسانیکه که در این حزب بودهاند هم سرایت کرده است؟
دکتر حسین یزدی: من فقط از شخص کیانوری بدم میآمد و این هم دلیل داشت، چون او پدرم را لو داده بود. ولی این دال بر این نمیشود که در من کینهورزی بوجود آمده باشد. دید من را کیانوری نسبت به حزب عوض نکرد. من بعنوان یک دانشجو به آلمان شرقی آمده بودم که یک آرزوی سوسیالیستی در فکرش داشت. زمانیکه واقعیت را دریافتم از سوسیالیسم عبور کردم.
بهمن زاهدی: شما برای جاسوسی در حزب توده دورهای را هم دیده بودید یا دست شما آزاد بود؟
دکتر حسین یزدی: دستم کاملا آزاد بود. کسی نبودم که احتیاجی به دستور گرفتن داشته باشد و همیشه بهترین گزارشات را از نظر خودم به تهران منتقل میکردم. با توجه به اینکه وطنم برای من مهمتر از هر چیز دیگری بود.
بهمن زاهدی: بهترین شیوه خبریابی شما چه بود؟
دکتر حسین یزدی: بهترین شیوه بدست آوردن اعتماد اعضای آن حزب بود؛ بدین صورت که کارهایی که از من میخواستند انجام میدادم، مانند مترجمی و تواناییهای شخصی که دارا بودم. برای مثال آقای روستا که زمانی رئیس سندیکاهای کارگران ایران بود را برای خرید به برلن غربی همراهی میکردم تا خریدهای خود را در آنجا انجام دهد و هنگام بازگشت به آلمان شرقی کاریهای گمرگی ایشان را انجام میدادم. از احتیاجی که به من داشتند سواستفاده میکردم و هر خبری هم که بدستم میرسید به تهران میفرستادم.
بهمن زاهدی: آیا اعضای حزب توده به شیوه زندگی غربی علاقمند شده بودند؟
دکتر حسین یزدی: سازمان امنیت آلمان شرقی قبل از دستگیریم، به من مشکوک شده بود به این دلیل که به من میگفتند غربزده شدهام، چون من هر روز در برلین غربی بودم؛ دلیلش هم این بود که اعضای حزب توده را در برلین غربی میچرخاندم. یک بار هم قرار بود رادمنش را به پاریس ببرم یا برای دیدن کشاورز به وین بروم و یا اعلامیههای حزب را از طریق کشورهای غربی به اعضای حزب برسانم. خود رادمنش هم میگفت زندگی غربی بهتر است تا زندگی در آلمان شرقی، اما چه کنیم که چارهای جز این نداریم که با مسکو کار کنیم. به نظر من رادمنش از منصفترین اشخاص حزب توده بود، البته نوکر مسکو بود و چارهای هم جز این نداشت. او میگفت، دیگر از این راه نمیتوانم برگردم. خیلی هم راحت این را گفت، و من هم همین را به سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی گزارش دادم.
بهمن زاهدی: آیا مرکز سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی قرار داشته است. آیا این درست است؟
دکتر حسین یزدی: بله، کسی که با او در تماس بودم سرهنگ عبّاس آیراملو بود که در شهر کلن در آلمان غربی ساکن بود.
دکتر حمید تفضلی: آقای دکتر یزدی، اگر به موضوع نوشتههای شما بازگردیم، من اکنون چاپ اول کتاب شما را در دست دارم؛ این کتاب به چاپ دوم رسیده است و چاپ سوم آن هم در دست تهیه است. با نگاه گذرایی که به این کتاب کردم، در بسیاری از جاها واژۀ «اعلیحضرت» نوشته شده است. با در نظر گرفتن اینکه این کتاب در جمهوریاسلامی به چاپ رسیده است، دو سوال پیش میآید: چگونه به این کتاب اجازۀ چاپ داده شد و چرا واژۀ « اعلیحضرت » سانسور نشده است؟
دکتر حسین یزدی: این اولین سوالی بود که من هم از نویسندۀ کتاب کردم، که چرا این قسمت را با اینکه در جمهوریاسلامی سانسور شدیدی وجود دارد، سانسور نکردنند! من میتوانم برای خودم توضیحی بدهم. علتش این میتواند باشد که جمهوریاسلامی علاقمند است یک کتابی بر عیله حزب توده هم به چاپ برسد. در این کتاب حقیقت مخص در باره حزب توده گفته شده است. اگر این واژۀ «اعلیحضرت» را در وزارت ارشاد جمهوریاسلامی بر میداشتند آن حالت سندیت مدارک از بین میرفت. در دوران زندان در آلمان شرقی هر زندانی حق داشت دو عکس در سلول خود داشته باشد، من یک عکس اعلیحضرت و یک عکس علیاحضرت را در سلولم داشتم و از نظر قانونی هم درست بود. دیگران عکس فرزندانشان و یا والدینشان را داشتند و من عکسی از خانواده سلطنتی ایران را. با این کار به ماموران آلمان شرقی القا میکردم که وطن من این میباشد و من این هستم که هستم. به وظیفهای که برای وطنم انجام داده بودم هم افتخار میکردم و برای من مهم ایران بوده و هست.
دکتر حمید تفضلی: آنطوری که من شما را میشناسیم حزب توده بخشی از زندگی شماست و من در شما شخصی را میبینیم که نخواسته است گذشته خود را سانسور کند؛ به این منظور که قسمتهای از آن را پاک کند و یا اینکه تاریخ را بصورت دیگری به مردم ارایه دهد. برای مثال عدد ٣٨٢ چه چیزی را در ذهن دکتر یزدی بوجود میآورد؟
دکتر حسین یزدی: وقتی من دستگیر شدم، در زندان باوتسن هر زندانی یک شمارهای میگرفت. شماره ٣٨٢ را به من دادنند که در عمرم فراموش نمیکنم.
دکتر حمید تفضلی: آیا میتوان گفت با گرفتن این شماره بخشی از زندگی شما به پایان رسید و بخش دیگری از آن شروع شد و نقطه عطفی در زندگی شما بوجود اورد؟
دکتر حسین یزدی: از آن زمان به بعد شانزده سال در زیر زمین بودم و از هیچ چیز اطلاعی نداشتم و بعد ار شانزده سال با کمک اعلیحضرت آزاد شدم.
دکتر حمید تفضلی: اولین باری که در مورد دستگیری خود مطلبی نوشتید به چه زمانی برمیگردد؟
دکتر حسین یزدی: آقای شاهین فاطمی مجله ماهانهای به نام "ایران در جهان" داشت در آنجا دو صفحهای در رابطه با من نوشته شده بود. در زمانیکه به ایران برگشتم روزنامه کیهان یک سری مقاله راجع به من نوشت. در آلمان هم دربارۀ من چندین مقاله وجود دارد و مجلات نامی آلمان هم به زندگی نامه من علاقۀ زیادی داشته و دارند. تاریخ رسمی حزب توده قسمتی از آن به من تعلق دارد که شکستی بزرگ برای حزب شده بود، چون در مخفیترین و سریترین اقداماتشان شرکت داشتم. کار به جایی رسیده بود که من روابط عاشقانه با همسر رهبر حزب توده داشتم از این بیشتر شما نمیتوانید به مرکزیت یک حزب رخنه کنید.
بهمن زاهدی: شما به چه جرمی متهم، دستگیر و محاکمه شدید و شرایط زندان به چه صورتی بود؟
دکتر حسین یزدی: در آن زمان خود آلمان شرقی نمیتوانست من را به جرمی متهم کند چون بر علیه آن کشور جاسوسی نمیکردم. ولی در بلوک شرق قانونی وجود داشت که مخالفین سیاسی را به آن متهم میکردند و آن برهم زدن صلح جهانی (5) بود و یا قانون حفاظت صلح. من متهم شده بودم که به یکی از احزاب کمونیست برادر زیان وارد کردهام. چون تمامی احزاب کمونیست جهان برای صلح جهانی فعالیت میکردند و من به یکی از این احزاب برادر آسیب وارد کرده بودم در نتیجه به صلح جهانی ضربه وارد کرده و به حبس ابد محکوم شدم و برادرم که در کارهای من دخالت نمیکرد، به هشت سال زندان محکوم شد. دلیل محکومیت بردارم هم این بود که از فعالیتهای من گزارشی تهیه نکرده بود.
دکتر حمید تفضلی: امروز با تجربهای که بدست آوردهاید چه پیامی به طیف چپ رادیکال ایران دارید؟
دکتر حسین یزدی: من واقعا تعجب میکنم: تا زمانیکه دیوار آهنین پابرجا بود و کسی از درون اتحاد جماهیر شوروی خبری نداشت، قابل قبول میبود که افرادی بهشت خود را در آن سیستم جستجو میکردند. ولی بعد از فروپاشی، چگونه افرادی که در فرانسه، انگلیس و مخصوصا در آلمان زندگی میکنند با آن دیوار برلن و کشتن افرادی که میخواستند به غرب مهاجرت کنند و از جهنم سوسیالیسم عبور کنند، به آن ایدهآلها هنوز باورمند هستند، من از این تعجب میکنم!
بهمن زاهدی: بعنوان آخرین سوال آیا می شود اندیشه کمونیست را با ملیگرایی آشتی داد؟
دکتر حسین یزدی: نه!
از زمانیکه به ما دادید سپاسگزاریم.
بهمن زاهدی: آقای دکتر یزدی کتابی به چاپ رسیده است به نام «جاسوسی در حزب. برادران یزدی و حزب توده ایران». لطفا در مورد انگیزه نوشتن این کتاب، محتوای آن و همچنین در باره نویسنده کتاب و مکان چاپ کتاب توضیحی بدهید.
دکتر حسین یزدی: نویسنده کتاب آقای قاسم نورمحمدی هستند. ایشان چند سال پیش کتابی تحت عنوان «حزب توده در مهاجرت» نوشته و سالها تحقیقاتی علمی در باره روابط حزب توده با حزب حاکم آلمان شرقی سابق اس،ای،دی (1) انجام داده بودند. ایشان از مدارکی استفاده کردهاند که سازمان امنیت آلمان شرقی (2) در باره سران حزب توده در آلمان شرقی جمعآوری کرده بود. من در مورد مدارکی صحبت میکنم که بعد از فروپاشی آلمان شرقی در دسترس عموم قرار گرفته است. در آنجا از نام من زیاد استفاده شده، و همچنین در مورد اینکه چگونه دستگیر شدم، دوران اسارات در زندان باوتسن (Bautzen) (3) و محاکمه من در آلمان شرقی چگونه بوده است. کلا بخش وسیعی از این مدارک که سازمان امنیت آلمان شرقی جمعآوری کرده بود، به نام من متصل میشده است.
نویسنده کتاب بعد از چاپ کتاب حزب توده در مهاجرت، با من مصاحبهای کرد که بیشتر خلاصه زندگی من میباشد. در چهار سالگی به آلمان آمدم و در یازده سالگی به ایران بازگشتم. آلمانی زبان بودم و زبان فارسی را در سن یازده سالگی تازه آموختم. خلاصه زندگی من را ایشان در این کتاب گنجانیده است، بخصوص دورهای از زندگی من با حزب توده. این کتاب نتیجه سوال و جوابی با نویسنده کتاب میباشد که بر اساس مدارکی که ایشان بدست آورده بودند تنظیم شده است.
این کتاب در ایران چاپ شده است. آن کتاب حزب توده در مهاجرت هم در ایران به چاپ رسیده است. در تمامی تاریخچه حزب توده که خود اعضای حزب نوشتهاند، چندین صفحه به من اختصاص داده شده است، به این دلیل که من نقطۀ عطفی در تاریخچه حزب توده ایران بودهام.
بعد از اینکه مشخص شد که سازمان امنیت ایران در دوره شاهنشاه آریامهر به اطلاعاتی دسترسی دارد که نشان میدهد سران حزب توده از طریق آلمان شرقی چه عملیاتی را در ایران دنبال میکنند، حیرت سران حزب توده برانگیخته شده بود و من در این کتاب ریزهکاریهایش را بیان کردهام.
بهمن زاهدی: در واقع این کتاب سرگذشت زندگی شما با حزب توده میباشد و تمامی زندگی شما نیست. چگونه با حزب توده آشنا شدید؟
دکتر حسین یزدی: من بعنوان فرزند دکتر یزدی که از موسسان حزب توده بود، شوربختانه با این حزب آشنا شدم. بعلت اینکه مادرم آلمانی بود، هر دو زبان فارسی و آلمانی را میتوانستم صحبت کنم. زمانیکه سران حزب توده از مسکو به آلمان شرقی فرستاده شدند، من بعنوان مترجم آنها توانستم در مکالمات سران حزب توده با سران آلمان شرقی حضور داشته باشم. تمامی مکالمات را به تهران گزارش میکردم. حتا در گفتگوی رادمنش با دیکتاتور آن زمان آلمان شرقی حضور داشتم.
بهمن زاهدی: آیا میتوانید از انگیزه خود در این رابطه و اثراتی که اندیشه حزب توده بر شما گذاشته بود کمی توضیخ دهید. آیا با اندیشه حزب توده موافق بودید؟
دکتر حسین یزدی: من بعنوان یک پسر تودهای به آلمان شرقی آمدم؛ با تصورات واحی که من از یک بهشت سوسیالیسی داشتم. با توجه به تسلطی که به دو زبان داشتم، سریع متوجه این شدم که سوسیالیسمی که از آن تبلیغ میکنند مسخرهترین نوع حکومت برای گمراه کردن جوانان یک کشور میتواند باشد. مدت زیادی طول نکشید که اندیشه سوسیالیسم را کنار گذاشتم و اگر هم برحسب اتفاق با سازمان امنیت وطنم تماس حاصل نمیشد، خودم با آنان تماس میگرفتم. در همان تماس اولیه با سازمان امنیت کشور، خواستار این شدم که به ایران برگردم. امّا به من گفتند که اگر به ایران برگردم، آینده مطلوبی نخواهم داشت، چون فرزند دکتر یزدی هستیم و در آلمان شرقی هم تحصیل کردهام، به جایی نخواهم رسید. درخواستشان این بود که یکی دو سالی برای وطنم کار کنم. من هم دوست داشتم برای وطنم کار کنم؛ برعکس سران حزب توده برای مسکو فعال بودند.
بهمن زاهدی: شنیده میشود که در آن زمان حزب توده کمیتهای را تشکیل میدهد تا آن عامل نفوذی یا خبر چین در حزب را پیدا کنند. این ماموریت را به شما داده بودند؟
دکتر حسین یزدی: از دید امروزی کمی هم خندهدار است! یک مجلۀ ماهانهای به نام «اخبار ایران» در تهران چاپ میشد و من هم در آنجا در باره زندگی سران حزب توده در آلمان شرقی مقاله مینوشتم. سران حزب توده وحشتزده شده بودند، چون این مقالات به همراه عکس و مشخصات شخصی آنان بود. رادمنش بدنبال این بود که منبع اطلاعاتی در درون حزب را پیدا کند و ایشان این ماموریت را به من دادند که شخص خائن به حزب را مورد شناسایی قرار بدهم و بالاخره آن شخص را هم پیدا کردم: خودم بودم.
بهمن زاهدی: شما متقدید که نام ایران برآزنده حزب توده ایران نیست چون قبلهگاه آنان مسکو بود. آیا میتوانید کمی در این باره توضیح دهید؟
دکتر حسین یزدی: آنان خدمت به وطن را در دستوراتی که از مسکو میگرفتند میدیدند و طبیعی است که من خدمت به ایران را در دستوراتی که بیگانگان میدادند نمیدیدم.
بهمن زاهدی: شما رژیم گذشته را چگونه میپندارید؟ آیا رژیمی بوده ملیگرا یا دیکتاتور؟
دکتر حسین یزدی: رژیم گذشته، رژیمی بود وطنپرست. ما اگر بخواهیم زمان آریامهری را با کشورهای غربی مقایسه کنیم درست نیست. دویست سال طول کشیده تا اروپا توانست به دمکراسی برسد؛ ما نمیتوانیم از آریامهریها توقع داشته باشیم که ظرف بیست سال ایران را از عهد قاجار به تمدن آنروزی اروپا برسانند. یک مثال میزنم تا کمی مسئله روشن شود: شما میتوانید بر سر چهارراهی چراغ راهنمایی نسب کنید. این کار را شما میتوانید سریع انجام دهید. ولی تا مردم فرق چراغ قرمز و سبز را درک نکنند، چه فایدهای دارد. باید اول برای مردم روشن شود که این چراغ راهنما برای چه در آن مکان گذاشته شده است. برای رسیدن به دمکراسی هم اول باید این دمکراسی در مردم نهادینه شود. این پروسه اجتماعی بر اساس علاقه و یا عدم علاقۀ لایههای اجتماعی به رسیدن به دمکراسی، زمان میخواهد. ما نمیتوانستیم بعد از زمان قاجار ظرف بیست سال به دمکراسی برسیم.
بهترین کاری که خاندان پهلوی توانستند انجام دهند، نجات ایران از دست روسیه تزاری و بعدها روسیه کمونیست بود. چون روسیه همیشه میخواست از طریق ایران به خلیج فارس دسترسی داشته باشد. آرزوی روسیه همیشه این بود که ایران را ایرانستان تبدیل کنند و یا جمهوری دموکراتیک ایران را برقرار کنند و ایران مستمرعه روسیه شود. به همین دلیل مبارزه با حزب توده برای استقلال کشورمان لازم بود.
بهمن زاهدی: شما میفرماید پروسه رسیدن به دمکراسی زمان نیاز دارد. در این صد سال گذشته با وجود انقلاب مشروطه و تحولاتی که در کشورمان بوجود آمد است، پروسه دمکراسی خواهی توانسته است پیشرفتی بکند. شما آینده را چگونه میبینید؟
دکتر حسین یزدی: در طول روند دمکراسی، میتواند به این روند ضربه هم بخورد ولی روند دمکراسی اگثرا رو به جلو دارد. در روند دمکراسی در آلمان وایمار(4) بود در بافتار همان دمکراسی هیتلر، یعنی همان دیکتاتور وحشتناکی که آلمان و جهان را تهدید به نابودی میکرد، به قدرت رسید. در اینجا میبنیم که پروسه دموکراسیخواهی، امکان دارد یک عقبگرد هم داشته باشد. اما بعد از هیتلر میبنبیم که این پروسه آلمان را به جایی رسانده است که یکی ار دمکراسیهای نمونه جهان شده است. هر کشوری سیر تکاملی خود را طی میکند. امروز ما با جمهوریاسلامی به همان عقب گرد دوران هیتلر آلمان رسیدهایم ولی آینده کشور در جمهوریاسلامی خلاصه نمیشود و بعد از تجربه جمهوریاسلامی به یک دمکراسی نمونه و ایرانی خواهیم رسید.
بهمن زاهدی: شما نفرتی از حرب توده در دل دارید. آیا این نفرت فقط به حزب توده و سیاست آن حزب وارد است یا به کسانیکه که در این حزب بودهاند هم سرایت کرده است؟
دکتر حسین یزدی: من فقط از شخص کیانوری بدم میآمد و این هم دلیل داشت، چون او پدرم را لو داده بود. ولی این دال بر این نمیشود که در من کینهورزی بوجود آمده باشد. دید من را کیانوری نسبت به حزب عوض نکرد. من بعنوان یک دانشجو به آلمان شرقی آمده بودم که یک آرزوی سوسیالیستی در فکرش داشت. زمانیکه واقعیت را دریافتم از سوسیالیسم عبور کردم.
بهمن زاهدی: شما برای جاسوسی در حزب توده دورهای را هم دیده بودید یا دست شما آزاد بود؟
دکتر حسین یزدی: دستم کاملا آزاد بود. کسی نبودم که احتیاجی به دستور گرفتن داشته باشد و همیشه بهترین گزارشات را از نظر خودم به تهران منتقل میکردم. با توجه به اینکه وطنم برای من مهمتر از هر چیز دیگری بود.
بهمن زاهدی: بهترین شیوه خبریابی شما چه بود؟
دکتر حسین یزدی: بهترین شیوه بدست آوردن اعتماد اعضای آن حزب بود؛ بدین صورت که کارهایی که از من میخواستند انجام میدادم، مانند مترجمی و تواناییهای شخصی که دارا بودم. برای مثال آقای روستا که زمانی رئیس سندیکاهای کارگران ایران بود را برای خرید به برلن غربی همراهی میکردم تا خریدهای خود را در آنجا انجام دهد و هنگام بازگشت به آلمان شرقی کاریهای گمرگی ایشان را انجام میدادم. از احتیاجی که به من داشتند سواستفاده میکردم و هر خبری هم که بدستم میرسید به تهران میفرستادم.
بهمن زاهدی: آیا اعضای حزب توده به شیوه زندگی غربی علاقمند شده بودند؟
دکتر حسین یزدی: سازمان امنیت آلمان شرقی قبل از دستگیریم، به من مشکوک شده بود به این دلیل که به من میگفتند غربزده شدهام، چون من هر روز در برلین غربی بودم؛ دلیلش هم این بود که اعضای حزب توده را در برلین غربی میچرخاندم. یک بار هم قرار بود رادمنش را به پاریس ببرم یا برای دیدن کشاورز به وین بروم و یا اعلامیههای حزب را از طریق کشورهای غربی به اعضای حزب برسانم. خود رادمنش هم میگفت زندگی غربی بهتر است تا زندگی در آلمان شرقی، اما چه کنیم که چارهای جز این نداریم که با مسکو کار کنیم. به نظر من رادمنش از منصفترین اشخاص حزب توده بود، البته نوکر مسکو بود و چارهای هم جز این نداشت. او میگفت، دیگر از این راه نمیتوانم برگردم. خیلی هم راحت این را گفت، و من هم همین را به سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی گزارش دادم.
بهمن زاهدی: آیا مرکز سازمان امنیت کشور در شهر کلن آلمان غربی قرار داشته است. آیا این درست است؟
دکتر حسین یزدی: بله، کسی که با او در تماس بودم سرهنگ عبّاس آیراملو بود که در شهر کلن در آلمان غربی ساکن بود.
دکتر حمید تفضلی: آقای دکتر یزدی، اگر به موضوع نوشتههای شما بازگردیم، من اکنون چاپ اول کتاب شما را در دست دارم؛ این کتاب به چاپ دوم رسیده است و چاپ سوم آن هم در دست تهیه است. با نگاه گذرایی که به این کتاب کردم، در بسیاری از جاها واژۀ «اعلیحضرت» نوشته شده است. با در نظر گرفتن اینکه این کتاب در جمهوریاسلامی به چاپ رسیده است، دو سوال پیش میآید: چگونه به این کتاب اجازۀ چاپ داده شد و چرا واژۀ « اعلیحضرت » سانسور نشده است؟
دکتر حسین یزدی: این اولین سوالی بود که من هم از نویسندۀ کتاب کردم، که چرا این قسمت را با اینکه در جمهوریاسلامی سانسور شدیدی وجود دارد، سانسور نکردنند! من میتوانم برای خودم توضیحی بدهم. علتش این میتواند باشد که جمهوریاسلامی علاقمند است یک کتابی بر عیله حزب توده هم به چاپ برسد. در این کتاب حقیقت مخص در باره حزب توده گفته شده است. اگر این واژۀ «اعلیحضرت» را در وزارت ارشاد جمهوریاسلامی بر میداشتند آن حالت سندیت مدارک از بین میرفت. در دوران زندان در آلمان شرقی هر زندانی حق داشت دو عکس در سلول خود داشته باشد، من یک عکس اعلیحضرت و یک عکس علیاحضرت را در سلولم داشتم و از نظر قانونی هم درست بود. دیگران عکس فرزندانشان و یا والدینشان را داشتند و من عکسی از خانواده سلطنتی ایران را. با این کار به ماموران آلمان شرقی القا میکردم که وطن من این میباشد و من این هستم که هستم. به وظیفهای که برای وطنم انجام داده بودم هم افتخار میکردم و برای من مهم ایران بوده و هست.
دکتر حمید تفضلی: آنطوری که من شما را میشناسیم حزب توده بخشی از زندگی شماست و من در شما شخصی را میبینیم که نخواسته است گذشته خود را سانسور کند؛ به این منظور که قسمتهای از آن را پاک کند و یا اینکه تاریخ را بصورت دیگری به مردم ارایه دهد. برای مثال عدد ٣٨٢ چه چیزی را در ذهن دکتر یزدی بوجود میآورد؟
دکتر حسین یزدی: وقتی من دستگیر شدم، در زندان باوتسن هر زندانی یک شمارهای میگرفت. شماره ٣٨٢ را به من دادنند که در عمرم فراموش نمیکنم.
دکتر حمید تفضلی: آیا میتوان گفت با گرفتن این شماره بخشی از زندگی شما به پایان رسید و بخش دیگری از آن شروع شد و نقطه عطفی در زندگی شما بوجود اورد؟
دکتر حسین یزدی: از آن زمان به بعد شانزده سال در زیر زمین بودم و از هیچ چیز اطلاعی نداشتم و بعد ار شانزده سال با کمک اعلیحضرت آزاد شدم.
دکتر حمید تفضلی: اولین باری که در مورد دستگیری خود مطلبی نوشتید به چه زمانی برمیگردد؟
دکتر حسین یزدی: آقای شاهین فاطمی مجله ماهانهای به نام "ایران در جهان" داشت در آنجا دو صفحهای در رابطه با من نوشته شده بود. در زمانیکه به ایران برگشتم روزنامه کیهان یک سری مقاله راجع به من نوشت. در آلمان هم دربارۀ من چندین مقاله وجود دارد و مجلات نامی آلمان هم به زندگی نامه من علاقۀ زیادی داشته و دارند. تاریخ رسمی حزب توده قسمتی از آن به من تعلق دارد که شکستی بزرگ برای حزب شده بود، چون در مخفیترین و سریترین اقداماتشان شرکت داشتم. کار به جایی رسیده بود که من روابط عاشقانه با همسر رهبر حزب توده داشتم از این بیشتر شما نمیتوانید به مرکزیت یک حزب رخنه کنید.
بهمن زاهدی: شما به چه جرمی متهم، دستگیر و محاکمه شدید و شرایط زندان به چه صورتی بود؟
دکتر حسین یزدی: در آن زمان خود آلمان شرقی نمیتوانست من را به جرمی متهم کند چون بر علیه آن کشور جاسوسی نمیکردم. ولی در بلوک شرق قانونی وجود داشت که مخالفین سیاسی را به آن متهم میکردند و آن برهم زدن صلح جهانی (5) بود و یا قانون حفاظت صلح. من متهم شده بودم که به یکی از احزاب کمونیست برادر زیان وارد کردهام. چون تمامی احزاب کمونیست جهان برای صلح جهانی فعالیت میکردند و من به یکی از این احزاب برادر آسیب وارد کرده بودم در نتیجه به صلح جهانی ضربه وارد کرده و به حبس ابد محکوم شدم و برادرم که در کارهای من دخالت نمیکرد، به هشت سال زندان محکوم شد. دلیل محکومیت بردارم هم این بود که از فعالیتهای من گزارشی تهیه نکرده بود.
دکتر حمید تفضلی: امروز با تجربهای که بدست آوردهاید چه پیامی به طیف چپ رادیکال ایران دارید؟
دکتر حسین یزدی: من واقعا تعجب میکنم: تا زمانیکه دیوار آهنین پابرجا بود و کسی از درون اتحاد جماهیر شوروی خبری نداشت، قابل قبول میبود که افرادی بهشت خود را در آن سیستم جستجو میکردند. ولی بعد از فروپاشی، چگونه افرادی که در فرانسه، انگلیس و مخصوصا در آلمان زندگی میکنند با آن دیوار برلن و کشتن افرادی که میخواستند به غرب مهاجرت کنند و از جهنم سوسیالیسم عبور کنند، به آن ایدهآلها هنوز باورمند هستند، من از این تعجب میکنم!
بهمن زاهدی: بعنوان آخرین سوال آیا می شود اندیشه کمونیست را با ملیگرایی آشتی داد؟
دکتر حسین یزدی: نه!
از زمانیکه به ما دادید سپاسگزاریم.
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)